پوستر های عالی اللهم عجل لولیک الفرج جمعه 1 مهر 1398برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : طرمّاح
طرماح و مبادله پيام بين کوفه و دمشق قبل از آغاز جنگ صفين نامههايي بين اميرمؤمنان علي عليه السلام و معاويه مبادله شد، معاويه در يکي از نامههاي هشدار دهنده و تهديدآميز به حضرت علي عليه السلام چنين نوشت: اما بعد، اي علي، با شعلههاي سوزنده اي که هيچ بادي آن را تکان نخواهد داد و هيچ آبي آن را خاموش نخواهد کرد به سويت ميآيم؛ آري با شعلههايي که هرگاه بيايد همه چيز را سوراخ کند و بسوزاند، والسلام. اميرمؤمنان عليه السلام با ديدن نامه معاويه، پاسخ دندان شکني براي او نوشت، متن نامه اميرمؤمنان عليه السلام بدين شرح است: به نام خداوند بخشنده مهربان، اما بعد اي معاويه، در نامهاي که فرستادي دروغ گفتي، مگر نميداني من علي بن ابي طالب، پدر حسن و حسينم، من همان کسي هستم که جد، عمو، دايي و پدرت را به هلاکت رساندم، من همانم که خويشاوندان تو را در جنگهاي بدر و اُحد به هلاکت رساندم، و بدان که همان شمشير امروز در دست من است و امروز با قلبي پر جرأت و بازواني پر قدرت آن شمشير را حمل ميکنم. اي معاويه، خداي من پرودگار عالم و پيامبرم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلاحم همان شمشيري است که داغ جراحات آن در ميان خاندانِ تو هنوز تسلي و التيام نيافته است، سلام بر کسي که از هدايت خدا پيروي نمايد. (2) حضرت نامه را مهر فرمود و طرمّاح بن عدىّ بن حاتم طائى كه از ياران امام (ع ) بود و مردى تنومند و بلند قامت ، داناى عاقل و سخنگوى فصيح زبان بود را طلبيد و نامه را به او داد. طرمّاح عمّامه را پيچيد و بر سر گذارد و شتر لوك باذل يعنى تيزرو و خوب و سرخ مو را برداشت و سوار بر شتر شد و به سوى دمشق رفت . حضرت فرمود اى طرمّاح اين نامه را به معاويه بده و جواب آن را بگير و برگرد. طرمّاح نامه را داخل عمّامه خود پيچيد و حركت كرد او شب و روز راه مى رفت تا آنكه داخل دمشق شد پس به در خانه معاويه رسيد و دربان سوال كرد با چه كسى ملاقات دارى ؟ طرمّاح گفت آن كبود چشم احول و احمق شاجع بالغ را مى خواهم ببينم (ابوالاَعور السّلمى و ابومرّه درنى و عمروبن عاص و مروان بن حكم در نزد معاويه بودند) دربان گفت معاويه و ياران او در باغ مى باشند و در تفريح بسر مى برند پس طرمّاح روانه باغ شد آنان گفتند: اعرابى بدوى و بيابان نشين به نزد ما مى آيد تا نرسيده به نزد او برويم و او را مسخره كنيم وقتى نزديك طرمّاح آمدند گفتند: اى اعرابى از كجا مى آيى و به كجا مى روى ؟ گفت از بهشت مى آيم و به اول طبقه جهنّم آمده ام . گفتند آيا خبرى از آسمان پيش تو هست ؟ گفت : امر خدا از آسمان نازل شده و ملك الموت در هوا است و شمشير ابن ابيطالب اميرالمؤ منين (ع ) در قفا و پشت گردن است پس مهيّاى آن شويد تا بلاى اهل شقاوت بر شما نازل شود. به او گفتند راستى از نزد چه كسى مى آيى ؟ گفت از نزد مرد مؤ من خالص پسنديده و از خدا راضى . به او گفتند چه مى خواهى و چه كسى را مى طلبى ؟ فرمود: اين منافق دو روى مرتدّ بى دين فاسق را كه شما گمان مى كنيد امير شما است . پس دانستيد كه فرستاده حضرت است به سوى معاويه . گفتند تا صبح بايد صبر كنى ، چون با ياران خود مشغول مشورت است . طرمّاح گفت دور باد از رحمت خدا و نفرين به رسول خدا بر او باد، من تا كى منتظر بمانم . وقتى احوال طرمّاح را براى معاويه بازگو كردند كه شخصى فصيح زبان و حاضر به جواب از طرف على (ع ) آمده است و حامل نامه هست از او غافل نباشيد. طرمّاح شتر خود را خوابانيد و آن را بست . وقت خبر طرمّاح به معاويه رسيد معاويه پسرش يزيد ملعون را گفت بيرون رو و در ميدان لشكر را جمع كن پس يزيد بيرون آمد كه در صورت اثر زخم داشت و صداى بلندى هم داشت فرياد زد تا اسب جنگ را آماده كنند و خودنمايى كرد تا طرمّاح را بترساند گفت آيا حاضرى بر اميرالمؤ منين بر داخل شوى ؟ گفت بلى ولى اميرالمؤ منين در كوفه تشريف دارد و اميرالفاسقين در شام است ، حركت كرد تا به نزد معاويه برود وقتى لشكر را در ميدان ديد گفت لعنة اللّه عليهم اينها كيستند كه همگان زبانه جهمنم هستند كه شبيه كسانى هستند كه در تنگناى جهنم جمع شده اند. طرمّاح وقتى به نزد يزيد رسيد گفت كيست اين نجس پسر نجس كه خرطوم و بينى او نيز مجروح است ؟ پس گفتند اى اعرابى اين حرفها را مزن او پسر معاويه است . طرمّاح گفت : خدا او را زياد نكند و به مراد خود نرسد حق بر او باد. يزيد چون اين جمله را شنيد غضب كرد و قصد كشتن او را كرد اما تاءمّل كرد كه بدون اجازه پدر كارى نكند پس ازترس معاويه او را نكشت و آتش غضب را فرو نشاند و بر طرمّاح سلام كرد و گفت اميرالمؤ منين تو را سلام مى رساند. طرمّاح گفت : سلام او با من است و از كوفه فراموش كرده ام كه بهمراه بياورم . يزيد گفت : چه چيز مى خواهى تا من از طرف پدرم معاويه اجابت كنم ؟ طرمّاح گفت حاجت من اين است كه با او بنشينم تا ببينم از اين دو نفر كداميك سزاوارتر به خلافت هستند. يزيد پرده را بالا زد و او را از اذن دخول داد. طرمّاح با كشف وارد شد به او گفتند كفش را از پايت درآور. طرمّاح به سمت چپ و راست نگاه كرد و گفت آيا اين جا وادى مقدس است تا كفش را از پايم درآورم چون به اطراف نگاه كرد معاويه را بر كرسى ديد كه خواص و دوستان دور او نشستند و بساطى در جلوى آنان است . گفت اين كه در ابتداى مجلس نشسته كيست ؟ حاجب گفت مروان بن الحكم است . طرمّاح گفت :تبت يدا مروان و لعنة اللّه عليه و على حكم بن العاص كوتاه باد دست مروان و لعنت خدا بر او و پدرش باد. پرسيد آن ديگر كيست ؟ گفت پسر ارطاة است طرمّاح گفت:دمره اللّه بعذابه الواقع خداوند او به عذاب قيامت نابود سازد. گفت اين ديگرى كيست ؟ گفت ابوهريره است . طرمّاح گفت : خدا او را بكشد او دشمن خدا و كذاب است . پرسيد آن ديگرى كدام است ؟ ابوالاعور السّلمى است . طرمّاح گفت : خسران آخرت بر او باد. طرمّاح از ديگرى سوال كرد به او گفت ابو مرّه درنى مى باشد. طرماح سه بار گفت لعنت خدا بر او باد. از ديگرى سوال كرد و گفت ابوالاحول است . طرمّاح گفت خدا او را هلاك كند. از نفر ديگر پرسيد گفت سرحون رومى است . طرمّاح فرمود: خدايا او را نيست و نابود ساز. طرمّاح گفت اين كيدى شكم گنده و ريش تراشيده و سبيل بلند كيست ؟ گفت امير المؤ منين است . طرماح به محض آن که چشمش به معاويه افتاد گفت: «السلام عليک ايها الملک؛ سلام بر تو اي پادشاه.» معاويه گفت: چرا مرا اميرالمؤمنين خطاب نکردي؟ طرماح گفت: مؤمنين ما هستيم، چه کسي تو را بر ما امارت داده که تو را امير بخوانم؟ معاويه گفت:اي اعرابي، من فکر نميکنم در ميان ياران علي، کسي از تو عالمتر و خردمندتر باشد. طرماح - اين تربيت شده مکتب امامت – گفت: واي بر تو، اي شقي، براي اين سخنت از خدا آمرزش بخواه و يک سال به کفاره آن روزه بگير؛ اي شقي، اگر اصحاب ادب و ارباب سخن را که در کنار علي جمع شدهاند، ميديدي، هر آينه در درياي بي کران علومشان غرق ميشدي.» معاويه همين که کلمه شقي را شنيد در غضب شد و گفت: واي بر مادرت اي طرماح. طرماح گفت: بلکه درود بر مادرم که مرا مؤمن زاييد و از منافقي چون تو چشم پوشيد. عمروعاص نزديك آمد و گفت ويحك اى اعرابى چه شده است كه بر امير مؤ منان سلام نكردى ؟ طرمّاح فرمود: لعنت بر تو اى كاسه ليس مذبذب . معاويه گفت اى اعرابى چه چيز بهمراه دارى ؟ گفت نامه سر به مُهرى دارم . معاويه گفت پس نامه را به من ده طرمّاح گفت مكروه دارم كه پاى بر بساط تو گذارم و پايم نجس شود. معاويه گفت به وزير من عمروعاص ده طرمّاح گفت : لعنت خدا بر طاغيه زانيه نابغه خانم مادر او باد كه اين ، چهار پدر را ديد و عمروعاص را زائيد كه ابولهب و هشام و مغيره و ابوسفيان باشند. هيهات هيهات كه پادشاه ظلم مى كند و وزير او خائن است .لعنت خدا مكرّر بر او باد. پس معاويه گفت : نامه را به پسرم يزيد بده ، طرمّاح گفت من نامه را نگشادم و به ابليس ندادم چگونه به اولاد ابليس بدهم . معاويه گفت پس به غلام من كه بالاى سرم ايستاده بده گفت : اين مملوك را از پول حلال كه نخريده اى و او را بنا حق به كار مى گيرى . معاويه گفت تو همه اميران مرا لعنت كردى پس نامه را به سمرة بن جندب بده كه او از اصحاب رسول اللّه است . طرمّاح گفت : خدا لعنت كند سمرة بن جندب را كه دروغگوى حديث تراش است و بر پسر نحس نجس او جابر كذّاب و ابوهريره خائن فاسق غدّار ملعون ابتر باشد معاويه گفت ويحك اى اعرابى به چه شكل نامه را از تو بگيرم طرمّاح گفت از جاى خود بر مى خيزى و نامه را از دست من مى گيرى و اين باعث افتخار تو خواهد شد. پس چون معاويه اين مطلب را شنيد از جاى برخاست و نامه را از دست طرمّاح گرفت و نامه را باز كرد و خواند و زير زانو نهاد و گفت:كيف خلفت على بن ابى طالب؟ ملاقات طرماح با امام حسين در راه کوفه طرماح بن عدي پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام رايحه دلانگيز امامت را در وجود فرزندان برومند رسول خدا عليه السلام جستجو ميکرد، و شميم نبوت را از وجود امام حسين عليه السلام ميبوييد. او زماني که در مسير مدينه به کوفه با امام حسين عليه السلام مواجه گرديد و مصمم شد براي احياي سنت رو به زوال پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در رکاب فرزند برومندش جانفشاني کند، امّا زماني براي پيوستن به سيدالشهدا حرکت نمود که دريافت فاجعهاي که از آن بيمناک بود به وقوع پيوسته و حسين بن علي و همه اصحاب او به شهادت رسيدهاند. شرح اين ملاقات ابن اثير و ديگران در اين باره چنين نقل ميکنند: طرماح بن عدي با سه تن از دوستانش که يکي از آنان «مجمع بن عبيداللَّه (4) عائذي» بود، در مسير کوفه به سوي محلي کوهستاني به نام «اجاء» در حرکت بودند که در منطقه «عذيب الهجانات» با حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام و همراهانش مواجه شدند که حضرت به دستور حر بن يزيد رياحي و نيروهاي تحت امرش مجبور به عزيمت به سوي کوفه بود و از اين مسير حرکت ميکرد. طرماح در اين ديدار در مدح و ستايش امام حسين عليه السلام اشعاري سرود (5) و بعد امام را از رفتن به کوفه شديداً منع کرد و در مقام خيرخواهي مطالبي به عرض رساند. حر بن يزيد رياحي جلو آمد و خدمت حضرت عرض کرد: اين چهار نفر که با شما نبودهاند و از اهل کوفهاند، من آنان را يا حبس ميکنم يا باز ميگردانم. امام حسين عليه السلام به حر فرمود: اجازه نميدهم متعرض آنها شوي، اينها از ياران و انصار و به منزله همراهان من هستند و همان گونه که از جان خود دفاع ميکنم از ايشان نيز دفاع خواهم کرد، بنابراين طبق قرار و پيمان با هم، متعرض آنها نشويد وگرنه با شما ميجنگم. حر قبول کرد که مزاحم آنها نشود. سپس حضرت با آنان به گفتگو نشست و از «مجمع بن عبيداللَّه» درباره مردم کوفه سؤال کرد. عرض کرد: اشراف کوفه به رشوه و وعدههاي مقام بر ضد شما در صف واحدي قرار گرفتهاند ولي بقيه مردم دلهايشان با شماست اما شمشيرها را بر ضد شما از نيام بيرون آوردهاند. سپس امام عليه السلام از نماينده خود «قيس بن مسهر صيداوي» سؤال کرد و از حال او پرسيد. آنها گفتند: او توسط «حصين بن تميم» دستگير و به نزد ابن زياد اعزام شد، و ابن زياد از قيس خواست که شما و پدرت علي را در ميان جمع لعنت کند، ولي او بر شما و پدرت درود و صلوات فرستاد و بر ابن زياد و پدرش لعنت نمود و مردم را به ياري شما فراخواند و خبر داد که شما در حال حرکت به سوي کوفه هستيد. ابن زياد بلافاصله دستور داد قيس را از بالاي بام قصر به پايين انداختند و به شهادت رساندند. امام عليه السلام با شنيدن خبر شهادت قيس بن مسهر چشمانش پر از اشک شد و نتوانست از ريختن اشک خودداري نمايد؛ و اين آيه شريفه را بر زبان جاري کرد: «فَمِنهُم مَن قضي نَحبه و مِنهُم مَن يَنتظر و ما بَدَّلوا تبديلاً» (6) سپس امام حسين عليه السلام اين دعا را خواند: «اللهم اجعل لَنا و لهم الجنة، و اجمع بيننا و بينهم في مستَقُرِّ رحمتِک و رَغائبِ مَذخورِ ثَوابک؛ پروردگارا بهشت را براي ما و براي آنان قرار بده، و در محل استقرار رحمت و مرکز آرزوهاي ذخيره ثوابت ما و آنها را جمع فرما.» در اين موقع «طرماح بن عدي» به امام عليه السلام چنين عرض نمود: «و اللَّه ما أري معک کثير أحدٍ، ولو لم يقاتلک إلّا هؤلاء الذين أراهم ملازميک لکان کفي بهم، و...؛ به خدا قسم ميبينم اصحاب و يارانت اندکند، اين جماعت (حر و نيروهاي تحت امرش) که شما را مثل سايه دنبال ميکنند و همه حرکات شما را زير نظر گرفتهاند، اگر احدي هم براي آنها کمکي نيايد براي از بين بردن شما و يارانت کفايت ميکند و بر شما غالب ميشوند، در حالي که يک روز قبل از اين که از شهر کوفه خارج شوم ديدم که سپاهي انبوه از مردمِ کوفه براي مقابله با شما در حال خروج از شهراند، سپاهي که تاکنون نظيرش را به چشم خود نديدهام، بنابراين تو را به خدا سوگند ميدهم اگر ميتواني و برايت مقدور است از اينجا به بعد، حتي يک وجب هم به کوفه نزديک مشو و در محل امني توقف کن که از آسيب دشمن مصون بماني و در مورد تصميماتِ بعدي خود، به خوبي انديشه کني، و بهتر است با ما همراه شوي تا به سمت منطقه کوهستاني ما (اجاء) حرکت کنيم، خداوند ميداند اين منطقه در طول ساليان متمادي ما را از گزند حوادث و شرّ ملوک غسّان و سلاطين حمير و نعمان بن منذر و خلاصه از دشمنان سرخ و سفيد صيانت بخشيده است، و قسم به خدا احدي تاکنون نتوانسته ما را در اين نقطه خوار و ضعيف نمايد و من خود در خدمت شما خواهم بود تا به آن قريه برسيم، و شما هم در آنجا با امنيت کامل ميتوانيد سفرا و نمايندگان خود را به سوي مردمان ساکن در اطراف «اجاء» و طايفه سليم از قبيله طي اعزام نماييد که به خدا سوگند ده روزي نميگذرد که همه مردم طي، سواره و پياده، به حضورت ميرسند و اطرافت را ميگيرند، در اين صورت شما رأي و تصميم خود را در ميان قبيله به عمل آور، و اگر خطري شما را تهديد نمود، من تعهد ميکنم، از ميان قبيله خود، بيست هزار مرد جنگي را که در رکاب شما شمشير بزنند تدارک نمايم، و به خدا سوگند تا يک تن از آنان زنده باشد گزندي به شما نخواهد رسيد. حضرت حسين عليه السلام طرماح را مشمول دعاي خود قرار داد و چنين فرمود: جزاک اللَّه و قومک خيراً، إنه قد کان بيننا و بين هؤلاء القوم قول لسنا نقدر جمعه علي الانصراف و لا ندري علامَ تنصرف بنا و بهم الأمور؛ (7) خداوند به تو و قومت جزاي خير عطا فرمايد، امّا من به کوفيان قول دادهام که بدان جا بروم و نميتوانم از وعده خود بگذرم، هر چند نميدانم که سرنوشت ما چه خواهد بود و عاقبت کار به کجا ميکشد. طرماح پس از از آن که دانست حضرت عليه السلام اصرار بر ادامه راه به کوفه دارد، از امام خداحافظي کرد و به ديار خود رفت، امّا به امام عليه السلام قول داد به زودي به ياري او بشتابد و از مردم قبيله خود نيز براي ياري و نصرت حضرتش دعوت نمايد. طرماح بنا به قول و وعدهاي که داده بود پس از رسيدن به موطن خود (اجاء) بلافاصله براي پيوستن به امام حسين عليه السلام به سوي او بازگشت و هنگامي که به منطقه «عذيب الهجانات» رسيد به وي اطلاع دادند اباعبداللَّه الحسين و يارانش همگي (به دست قواي ابن زياد) قتل عام شده و سرها از تن جدا و اهل بيت او به اسارت برده شدهاند. وي با دنيايي از حزن و اندوه ناچار به ديار خود بازگشت و ديگر نتوانست از امام زمانش حضرت سيدالشهدا عليه السلام حمايت نمايد. (8) از اين مطلب روشن ميشود طرماح بن عدي بر ولاي حضرت امير عليه السلام و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله تا آخر عمر پايدار بوده است، اما کتابهاي سيره و تاريخ درباره وفات طرماح و زمان وفات او و از ديگر حالت او ساکتاند. پی نوشت ها 1. رجال طوسي، ص 46، ش 3. 2. اختصاص شيخ مفيد، ص 138. 3. اختصاص شيخ مفيد، ص 138؛ ر. ک: «معادن الحکمة في مکاتيب الائمه عليهمالسلام، ج 1، ص 312. 4. در تاريخ طبري «عبداللَّه» آمده است. 5. اين اشعار را در تاريخ طبري، ج 5، ص 405 بخوانيد. 6. احزاب 33، آيه 23. 7. در تاريخ طبري عبارت چنين است: «و لا ندري علام تنصرف بنا و بهم الأمور في عاقبة.» 8. کامل ابن اثير، ج 2، ص 553؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 404. سيداصغر ناظم زاده قمي - کتاب اصحاب امام علی علیه السلام نظرات شما عزیزان:
سلام
بسیار بسیار از شما به خاطر زحمت تایپ این متون متشکرم(البته این ماجرا را نیاکان ما با اندکی تفاوت نقل میکنند ولی نقل شما با سند بیشتری همراه است ) این کتاب را چگونه می توانم به دست آورم
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|